آفرینش

من چیزی ندیده ام در جاده های بی پایان، جزء درخشش و صمیمتِ هستی!

آفرینش

من چیزی ندیده ام در جاده های بی پایان، جزء درخشش و صمیمتِ هستی!

جاده

در جاده 
رفتن ات را
یک طرفه تماشا می کردم
از دوربرگردان خودت
خارج شدی
همه جا خالی از تو شد
من در کنار خود
برای رسیدن به بودنت
از خود سبقت می گرفتم
با احتیاط  و ایمن‌تر از قبل
 تا رسیدن را
در مسیرتو
 بی آغازم!
فرشته نوری


نظرات 1 + ارسال نظر
خیری پنج‌شنبه 20 تیر 1398 ساعت 21:49 http://azba.blogfa.com

درود برشما خواهرخوب ام
بندِ پایانی بسیار زیبا بود و تأمل برانگیز
زنده باش اید بزرگ وار!

پاسخ شماره 1
سلام و عرض ادب و اردات
خدمت شما عالیجناب
خوش آمدید استاد فرخی گرانقدر
امروز متوجه ی دو اتفاق خوب و غیره منتظره شدم که خدا را شکر هردو خیر و قشنگ است.
نخست آن که متوجه شدم سایتِ بلاگ اسکای قالب صفحه را به طور خودکار تغییر داده است در همین قالبی که هم اکنون مشاهده می کنید و به کاربر اجاز می دهدکه تصویر سربرگ صفحه را با سلیقه ی خودش انتخاب نماید که بسیار عالی بود و من اقبال کردم و یکی از تصاویر زیبایی را که دکتر توانای بزرگوار فرستاده بودند در سربرگ قرار دادم.
اتفاق دوم حضور جنابعالی است و این که فرصت کردید و به صفحه ی خودتون تشریف آوردید که خوانش شما سبب امتنان و افتخار است برای من.
من هم این متن را بسیار دوست دارم و به خصوص به قول فرمایش جنابعالی بندِ پایانی را که تامل برانگیز هم است! گاهی اوقات در داستان های کوتاه سعی می کنم از شیطنت های دوستداشتنی استفاده کنم که اتفاقن همان ها می شود زیبایی کل داستان! البته در پاسخ شماره ی 2 درباره ی این موضوع بیشتر برای تان توضیح می دهم.
از این که وقت گذاشتید و مطالعه کردید بسیار سپاسگزارم و خوشحالم که باز هم حضور دارید و بنده نوازی می فرمایید.
عزیز و بزرگوارید استاد. زنده باشید

پاسخ شماره ی 2
استاد فرخی گرانقدر از آنجا که جنابعالی با مقوله ی شعر و داستان و در کل ادبیات آشنایی فراوان دارید توضیحاتی که می نویسم برای تان ملموس است. تعدادی از داستان های کوتاه و اشعارم را برای یکی از اساتید که در زمینه ی شعر و ادبیات تبحر خواستی دارند، فرستادم، بعد از مطالعه و نقد و انتقاد از کارها به موضوع و مفهوم عشق و مهرورزی پرداختند. ایشان معتقداند متاسفانه امروزِ روز با توجه به همه ی ظاهر سازی هایی که در باره ی روابط دختر و پسرها و زنان و مردان در خصوص عشق و دوستی شده است، جامعه عاری از عشق حقیقی است و باید باورهای دروغین و عشق بازی های ظاهری را به دور ریخت و عشق واقعی را در جامعه نهادینه ساخت و از آن در تحیکم ِ روابط خانواده استفاده نمود. مانند عشق واقعی پدرو مادرهای مان که سراسر بوی مهرو محبت و زندگی می داد. مانند شیرین و فرهاد های قدیمی و سایرِ داستان های عشقی که در ادبیات مان از این نوع، کم نداشته ایم. بنابراین از من خواستند که در کارهایم عشق را بگنجانم و به مخاطبانم امید ببخشم و رنگ و بوی واقعی زندگی را به سبک خودم برای شان تفهیم کنم. البته، به اعتقادِ من عشق به تعداد آدم هایی که متولد می شوند زاده می شود و هر کس به سبک خودش آن را به نمایش می گذارد.من هم اطاعت امر کردم و سعی کردم حتی با نوشتن یک جمله مخاطبم را با این قضیه روبرو کنم تا برای لحظه ای به شکل دیگری بیندیشد و حظ فکری ببرد که البته، باز خوردهای مثبتِ بسیاری هم دریافت کرده ام . از ایشان که سعی می کنند عشق و امید واقعی را در جامعه رنگ ببخشند و جامعه را از موهمات نجات دهندو جوانان را به زندگی ِ ادامه دار در کنار همسری عزیز و با ارزش ترغیب کنندبی نهایت سپاسگزارم.
خیلی خوشحالم که فرصت کردید و به صفحه ی خودتون تشریف آوردید و هر چند در جمله ای کوتاه به بحثی به این مهمی پرداختید. منتظر نظرات ارزشمند شما در پست های بعدی هستم که برای نوشتن بسیار ارزش قائل اید.
عزیزاید و بزرگوار استاد فرخی گرانقدر، زنده باشید

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.