آفرینش

من چیزی ندیده ام در جاده های بی پایان، جزء درخشش و صمیمتِ هستی!

آفرینش

من چیزی ندیده ام در جاده های بی پایان، جزء درخشش و صمیمتِ هستی!

شما هم عاشقش می شوید

نام هنرمند: منصوره ولی خان | عنوان اثر: گلها تبعیض نژادی ندارند | تکنیک: رنگ و روغن | ابعاد: ۵۰در۷۰ سانتیمتر

نقاش: منصوره ولی خان


کبوترِ من

بال که می گیری
به نجوا
در گوشِ آسمان
بگو
برایِ سرزمینم
با سرِانگشتانِ ظریفش
دعا کند
بگو
سرزمینم
چون ستارۀ دمِ صبح
چقدر زیباست
بگو
از دادگری وُ آزادی
سخن می گوید؛
شما هم
عاشقش می شوید
اگر ببینید
سفرۀ سخاوتش را
گلاب وُ
آبِ اناروُ
ترنج وُ سیبِ سرخش را
آن سروِ بلندش را
اگر ببینید
رختِ ارغوانی اش را
مُشک وُ عنبرش را
اگر ببینید
شعرش را
مهربانی وُ
ستم ستیزی وُ
آزادی خواهی اش را
شما هم
عاشقش می شوید
اگر بگویم
سرزمینم را
حتی
دست‌افشانی وُ
پایکوبی اش را
چقدر دوست دارم
شماهم
بی درنگ
عاشقش می شوید.
فرشته نوری

بهار می آید

نام هنرمند: ارکیده هدف جو | عنوان اثر: زن ایرانی | تکنیک: آکریلیک | ابعاد: 60در70سانتیمتر

ارکیده هدف جو | عنوان اثر: زن ایرانی
...
دست می کشم

به لباس ها
کتاب ها
و شمعدانی که کنار پنجره است

بهار می آید
با باران و عطری که
بویِ خاک می دهد.

نمی دانم
اگر سرخی وُ تازگیِ لاله ها
صدایِ دایره زنگیِ نبود
بهار را در میانِ
گل هایِ پارچه ای وُ
عطرهایِ مصنوعی
چگونه پیدامی کردم؟

بهار
مدت هاست
که کارت پستالش را به جای پست
با لک لک ها
که هم جوارِ رودخانه اند
می فرستد

من
در میانِ منظرۀ کارت پستالی
که در آن
زمین چون سیاره ای بدون مرز
در کهکشان می چرخد
به تکرار
زاده می شوم.

روزهایی هایی
که ما با هم ملاقات می کنیم
زیاد نیست

من
متاسفم
برای این زمستانِ عزیز
که نمی‌تواند
بهار را ببیند.
فرشته نوری

سه زن

نقاشی شقایق سیروس از فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی و سیمین دانشور در سانفرانسیسکو

نقاشی دیواری شقایق سیروس در شهر سانفرانسیسکو از سه ادیب و شاعر زن ایرانی

هنوز

ماهیِ سفید
برایِ افسردگی
معجزه می کند


هنوز
صدفِ دریایی
برایِ شامی عاشقانه
بهترین انتخاب است!

من امّا
چیزی به جزء
ماهیان آزاد را
سِرو نمی کنم
ماهیانی که به جزء نام شان
بویِ آزادی را می دهند
بوی ِ امواج
در اقیانوس.

ساعت هفتِ بعد از ظهر است
ماهی گیران
تنها
به سرکوبِ گرسنگی
فکر می کنند

باید اجاق را
گرم کنم،
چه آرام
نفس می کشند
شعله هایِ آتش
و بی صدا
در تاریکی می رقصند!

آه
شکرگزارم
هنوز
می توانم کار کنم
و دستانم چون امواج
پر قدرتند

امواجی که
از طوفان نمی ترسند
از گرداب
از جزر و مد هایِ غول آسا
نمی ترسند.

بدنِ بی جانِ ماهیان را
آرام می گذارم در فر
و روغنِ زیتون
به آب هایِ آزاد می ماند
که بر سینی
شناور است

طعم دار می کنم
سیب زمینی هایِ شیرین را
با آبِ لیمو
و اندکی پونۀ کوهی
آنگاه
در تنور می گذارم
جایی در میانِ سرخیِ آتش
و چروکِ پیشانیم.

من
زنی هستم
که فتح می کنم
صخره هایِ سیاه را
با امید و عشق
چون رستورانِ کوچکم

و کسی
نمی تواند
به من زخم بزند
زیرا
از دستان همه
به دستانِ خدا
باز گشته ام.

امشب
که قرار است
سال نو شود
با اشتیاقِ بیش تری
اجاق را گرم می کنم

من
خوشبختم، خوشبخت
آن‌قدر که
یک اقیانوس ماهیِ آزاد را
می‌توانم؛
چون مادری در آغوش بگیرم
و بگویم :
کسی به اندازۀ شما
آزادی را حس نکرده است!

چه سعادتی ست
وقتی که می شنوم
ماهیانِ آزاد
از تورِ ماهی گیران
گریخته اند.
فرشته نوری

..............................

هنوز هم
لباسِ خوابم
رویِ پارچۀ مخمل تخت
دست نخورده
افتاده است

هنوز هم
سینه ریزی که
برایِ سال گردِ از دواج مان
خریده بودی
راهی برای کشاندنِ تو
کنارِ
یک میزِ عاشقانه نیست!

من
خیلی وقت است
که به راهِ تازه ای فکر می کنم
چون ملکۀ زنبور هایِ عسل
که فقط به بقایِ کندو
فکر می کند.

لباس ها
وسایلِ خانه
و گاه حتا شاخه گلی خشک
نیز در این فکرها
همراهی ام می کنند

ما
در تمامِ خانه حیرانیم
در آشپزخانه حیرانیم
در اتاقِ خواب حیرانیم

تخت خوابِ مان
اتاقی را اشغال کرده است
ملافه ها امّا
بویِ بدن هایِ مان را
نمی دهند
بعد از آخرین بوسه
دیگر هیچ کدام نخوابیده ایم

من
سینه ریزم را
از قلبم آویخته ام
و مدت هاست
با آن زندگی می کنم

به درستی می دانم
امّا
به اشیا دل بستن
هولناک است!

اکنون
خوابیده ام
روحم امّا
به خواب نمی رود

بیا
بیدارم کن
و به این
آینۀ کدر وَ غبارگرفته
نشان بده
به قدرِ کافی
دلباختۀ هم هستیم

دلم می خواهد
لمس کنم رویشِ عشق را
و تماشاکنم
بهار را.
فرشته نوری
..............................

تنم
از رایحۀ مخملی وَ تُردِ
درختِ سرو
وَخنکایِ معطرِ گل هایِ سرخ
خوش بوست!

بادستانِ ظریفم
مرتب می کنم
موهای ام را
آنگاه
اندکی از رژ لبم را
با لبانم پخش می کنم
و چون ملکۀ زیبایی
با پوزخندی تلخ
به خیابان می روم.

تقریباً
همه نگاه ام می کنند
گاه حتی
برمی گردند
و دوباره نگاه ام می کنند
این عادتِ مردمِ کوچه وُ
بازارست!

به شکمِ گرسنه ام امّا
چه کسی توجه می کند؟
چه کسی می داند
آخرین بار
از لگدهایِ آخرین مشتری
چه ضربه ای خورده ام؟

درد
چکه می کرد
از لبانِ سرخم
وَ استخوانم
سخت سیاه وُ کبود
شده بود
وقتی اندامِ لاغرم را
با غیض
بر سینه می کشید!

چنگ می زد
روحم را
و من
صدایِ خش خشِ
اسکناس هایِ تا نخورده را
می شنیدم

چقدر
خوش آهنگ بودند
گاه خوش طنین
و گاه چون نغمه ای از آتش
در اتاقی سرد.

آه . .، من
با احساسِ لطیفم
اسیر شده بودم
بیمارشده بودم
و تنها پول را
می شناختم
تنها پول را.

دیشب
برای اولین بار
به تلفن ها پاسخ ندادم
در تاریکی ِخودم
سخت فرو رفتم
و دیگر
اضطراب وُ دلواپسی
نداشتم

روحم
آرام گرفته بود
جانم
آرام گرفته بود
و گوش سپردم
به شلیکِ گلوله
در دستم

من
بعد از شلیکِ آن گلوله
خوشحال بودم
و نگران نبودم
گرسنه می مانم
یا در خانه ای متروک
خونم را
بی رحمانه می مکند
روحم را
می سوزانند.
فرشته نوری

فرشِ قرمز


نشسته ام
در آشپزخانه
و رایحۀ راز آلودِ ادویه ها
گیجم می کند

من خانه دارم
و هر روز
با حوصله
جان می بخشم خانه را.

خوشحالم
امروز
ده کیلو لوبیا سبز را
با چاقویِ کُندم
خُرد کردم
و کلامی به جزء عشق
هنوز بر زبانم
جاری نشده است

امروز
بسیار به لباس هایِ چرک
در وان چنگ زدم
که کاری ست دشوار
و کلامی به جزء عشق
هنوز بر زبانم
جاری نشده است

امروز
سحرگاه
چون اسپندِ بر آتش
از خواب بیدار شدم
با اشتیاق
دانه هایِ هل را
به خمیر اضافه کردم
همان طور هم
دارچین را
برایِ خوشبو کردنِ
نفسِ عزیزانم
و کلامی به جزء عشق
هنوز بر زبانم
جاری نشده است

زندگی کوتاه است
و این یعنی
همان چیزی که همسرم
می گوید :
تو هنوز هم زیبایی
روحم
کنارت آرام می گیرد؛
و من از شرم
گونه های ام سرخ می شود.

فکر می کنم
به زودی
رویِ فرشِ قرمزِ آشپزخانه
به او
لبخند می زنم طناز
و دوباره عاشقش می شوم.
فرشته نوری

یلداست ؟ نمی دانم، نمی دانم؟


از خرید یلدا باز گشتم
سبدم بویِ انار می داد
بویِ هندوانه
بویِ ماهی

همۀِ بعد از ظهر را با موزیک رادیو
ماهی پاک می کردم
کارم که تمام شد
صدایی از خیابان شنیدم
صدایِ حرف زدنِ یک زن را
صدایی که از ته چاه در می آمد

دخترک می گفت:
مامان، مامان!
اینجا یک مغازۀِ شیرینی فروشی است
نگاه کن
کرکره هاش بالاست
مامان! شاید شیرینی های اش را
تمام نکرده باشد
چیزی نگو! بیا از اینجا بریم

دور شدند
حتماً یکی از همسایگان نبودند
یا کسی که آشنا باشد
مادر چهرۀِ کسی را داشت
که می خواست
زمین دهان باز کند و او را ببلعد

می خواستم از همان جایی که ایستاده ام
فریاد بزنم
آه، خدایِ من
صحنه را فراموش نمی کردم
تصویرِ مادری که از فقر در عذاب بود!

شیرنی فروش
چراغانی کرده بود
با بغض سرم را
از پنجره بیرون بردم
یک شب چراغِ گازی
اشک های ام را باد می برد

مشتریان
یلدا را به یک دیگر
تبریک می گفتند و خرید می کردند
می‌توانست
یکی از کیک ها سهمِ دخترک باشد
یکی از ...
یلداست ؟ نمی دانم، نمی دانم؟

می دوم
صدایِ درِ بزرگ
صدایِ تپشِ قلبم
امّا
دخترک و مادرش را نمی بینم؟
خدایا
صحنه را به من نشان می دهی
اگر صدای ام را می شنوی
خانه اش را به من نشان بده
نمی توانم
نادیده بگیرم او را
و صدای اش را نشنوم
می خواهم
خوشبختی را در چشمانش ببینم
بخندد بخندد بخنند
شاد باشد و بخندد

باید به همه یلدا را تبریک گفت
و اشک ریخت و از کیک های شیرینی فروش
تعریف کرد.

فرشته نوری


اشکِ خاک


دیوارهایِ خانه را رنگ کردم
زرد؛
چون برگ هایِ پاییز
بی آنکه فکر کنم مرده باشند
نارنجی؛
چون زمستان
و پرتقال هایی که اضافه می شوند
بر آن

سریع آماده می شوم
ژاکتیِ خاکستری برایِ آمدنت
می پوشم
سریع
ممکن است تو زود برسی
واقعاً
به جست وخیز در خانه
عادت کرده ام
چون دانه هایِ اسپند که
بالا و پایین می پرند

موزیکی که از رادیو پخش می شود
از زمستان حرف می زند
از دانه هایِ برف
که در روزهایِ سرد
دودکش هایِ سفالی را
در آغوش می گیرند وُ می خوابند!

چیزی برایِ خوردن آماده می کنم
و فکر می کنم
چه چیز در تو تغییر کرده است
رنگِ موهای ات
خطوطِ پیشانی ات
یا تلخیِ لبخندت
که هیچ تغییری نمی کند؟

ترکم کردی و رفتی
در خانه ای که هیچ شانه ای
برایِ تکیه دادن نداشت
گلویی که با آن
نامِ فریادرسی را ببرم
خشک شده بود
تنهایی
من را به ملافه هایِ سیاه
تسلیم کرده بود
و با هربار لمسِ چیزی
بویِ دستانِ تو را حس می کردم
بویِ کشتزارخشخاش را در باد

بعد از آن
فکری دربارۀِ تو نمی کردم
شاید روحم از همان جا
پرواز کرد
پرواز کلمه ای ست
که برایِ پرندگان به کار می برند
وگرنه دروجودم
بال هایی سپید پنهان بود!
کسی فاش نمی کند راز های اش را

اکنون
پذیرایی ازتو در خانه ای که
اشکم را
با اشکِ خاک می آمیختی
و چون سرمه ای که بر چشم می کشند
آن را بر چشمانِ خود می کشیدی
چه لذتی دارد نمی دانم؟
تو مرده بودی
امّا
حالا زده است به سرت
که زنده شوی و بازگردی
تا آرام آرام به بودنت عادت کنم
نه!
این گونه نیست
که من حقِ انتخاب ندارم
می بخشم وُ می گذرم
و خاطرات تلخ را از آینه پاک می کنم.

فرشته نوری

نمایشگاه آنلاین اولین فراخوان نقاشی و میکس مدیای هنرمندان زن ایران – ووآرت

https://woart.ir/sari1/1stexhibition-online/

هورمون ها بی گناه اند...


نام هنرمند: ارکیده هدف جو | عنوان اثر: زن ایرانی | تکنیک: آکریلیک | ابعاد: 45در60سانتیمتر
نام هنرمند: ارکیده هدف جو | عنوان اثر: زن ایرانی |
تکنیک: آکریلیک | ابعاد: 45در60سانتیمتر


سیب های ِ سرخ را شسته ام

شیشه ها
در دو ردیف
یکدست آماده اند.

باید شروع کنم
امّا مادر
باید
مراقب ِ قند ِ خونت هم باشیم
شیرینی ِ این میوه ی بهشتی
که می گویند :
آدم را فریب داده است
از تیرسِ هورمون ها
خارج نیست!

فریب کار هم که نباشد
در بسترِ آبیِ رگ ها
هورمون ها بی بهانه
آشوب به پا می کنند

آه، ای هورمون هایِ مغرور
این روزها که‌ فرصت ِ جولان دادن تان
بیشتر شده است
سیب که نه،
گندم را نیز
چون‌ یک گناهکار
سخت دوره می کنید

امروز
روزِ نخست ِ پاییز است
باید
به دکتر زنگ بزنم :
هورمون ها انقلاب کرده اند
سیب های ِ سرخ
و دانه‌ های ِ گندم را
سرکوب می کنند.

مادرم
می گوید:
من گله ای ندارم
از وجود ِ سم در آب وُ
خاک در نان باخبرم!

آه
مادرم قلبش
چون شب های ِ پرستاره
روشن است
و این قندی
که از میان ِ رگ های اش
عبور می کند
تلخ است بسیار تلخ.

فرشته نوری


اعتراف

نام هنرمند: زینب صابر(نیزا) | عنوان اثر: پاپلی(از مجموعه ی زن)| تکنیک: اکریلیک روی مقوا | ابعاد: ۷۰در۵۰سانتیمتر
نام هنرمند: زینب صابر(نیزا) | عنوان اثر: پاپلی(از مجموعه ی زن)|
 تکنیک: اکریلیک روی مقوا | ابعاد: ۷۰در۵۰سانتیمتر
به صفِ اتوبوس
نگاه می کنم
و به مسافرانی که می روند
به کلیسا
لبخند می زنم
می لرزی
می لرزی

راننده
از آینه نگاه می کند
بعد،
پنجره‌های ِ نیمه بازِ اطرافت را
می بندد
می گوید:
باید حرکت کنیم نادیا
وقت تنگ است!

سرت را به پنجره
تکیه می دهی
و می خوابی،
وقتی که ناغافل
از خواب می پری
خیره می شوم
به تبسم ِ گونه های ات
می لرزی
می لرزی

دلتنگم
به اندازه ی بلیط ِ اتوبوس که
در مشت می فشاری
دلتنگم

به یونیفرم ِ آبیِ
مدرسه
نه...
کارخانه
نگاه می کنم
و به تپشِ قلبِ کوچکت
که شبیهِ قلبِ هیچ کس نیست
می لرزی
می لرزی

پلک های ات را می بندی
می گویی :
تا صدایِ چرخ دنده ها
خوابم را ندزدیده اند
باید
بخوابم

تو به کارخانه می روی نادیا
و ما به کلیسا
تا به گناهان مان
اعتراف کنیم.

فرشته نوری


عکاس



نام هنرمند: مریم فتح الله زاده | عنوان اثر: زن و مقاومت | تکنیک: آکریلیک | ابعاد: ۵۰در۶۰ سانتیمتر
نام هنرمند: مریم فتح الله زاده | عنوان اثر: زن و مقاومت
| تکنیک: آکریلیک | ابعاد: ۵۰در۶۰ سانتیمتر

کنارِ کلیسایی در شهرِ نوتردام
عکاسی می کنم
پاییز
آرام
رنگ های گرم را
در سپتامبر شکل می دهد
و صدای ِ کلاغ‌ها
می پوشاند آسمان شهر را

با دوربین ِ قدیمی ام
نشانه می گیرم
پروازِ درناهایِ مهاجر را
و درناها
در تالار ِ خورشید
بال می گیرند
و به نمایش می گذارند
منظره ای چشم نواز را

اکنون
از آسمان
قطعه ای شگفت انگیز
در دوربین من است
نمی دانم
با آن چه کنم
مگر آنکه
دوربین دیگری بیابم
که بتوانم
با آن بی قید و شرط
درونِ آن زیبایی بی پایان
بال بگیرم

دلم می خواهد
پرهای ِ سفید و براق
رقصِ جذاب
ژست ها
و توافقات شان را
فرم به‌ فرم
نمایش دهم

من
به دوست داران ِ طبیعت
عشق را هدیه می‌کنم
و آنها به‌ من
زیبایی لبخند.

فرشته نوری


کسی به تنهایی نجات پیدا نخواهد کرد


دیشب خواب تو را دیدم
میانِ لشکری عظیم
ایستاده بودی
و به ماجرایِ رستوران استانبول
فکر می کردی
آن مجرمِ سابقه دار
که چاقویِ ضامن دارش را
فرشتۀ نگهبان می پنداشت
در پرسه‌های شبان‌گاهی اش
بر خیابان هایِ پرت مه‌آلود
مثلِ برگِ مردۀ پاییز
اشک می ریخت
آنگاه
با صاحب رستوران
که از دستانش می بارید
زیباترین دروغ های دنیا
و تهمت می زداو را
می جنگید

دیشب خواب تو را دیدم
نه زمان معنا داشت
نه فاصله
و زنگ ِ ناقوس هایِ شبان‌گاهی
گویی
تو را صدا می کردند

دیشب خوابِ تو را دیدم
تو آمدی
احساس کردم
که او را
از عمقِ خیابان هایِ پرتِ مه‌آلود
صدا می زدی
ای زخم خوردۀ تاریخ
تو که آماجِ تیر ها بودی
از مردم خواستی
از تمامِ مردم خواستی
مثلِ پرندگانِ بهاری عشق بورزند
و بایستند
در برابر آنان که تصاحب می کنند
روح شان را
کسی به تنهایی
نجات پیدا نخواهد کرد.
فرشته نوری